کد مطلب:166217 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:264

شهادت همسر کلبی
84) ابومخنف گفت: نمیر بن وعله نقل كرد: ایوب بن مشرح خیوانی می گفت: به خدا سوگند من اسب حر بن یزید را هلاك كردم. تیری به شكمش زدم چیزی نگذشت كه اسب او بعد از تكانی شدید به زمین افتاد، حر بن یزید همچون شیر از روی آن جست و شمشیر بدست می گفت:

اگر اسبم را كشتید بدانید كه آزاده ام.

و شجاعتر از سواركارانی هستم كه مركبهای عظیم و مستحكم دارند.

راوی گفت: من هرگز كسی را به چابكی حر ندیده ام. پیران قبیله به او گفتند: تو حر را كشتی؟ گفت: نه بخدا قسم شخص دیگری او را كشت، من مایل نبودم كشنده ی او باشم. ابوودّاك به او گفت: چرا؟. گفت: زیرا مردم او را از جمله ی نیكوكاران می دانستند. به خدا سوگند اگر به خاطر زخمی نمودن و شركت در جنگ نزد خدا بروم بهتر از آن است كه به گناه كشتن یكی از ایشان او را ملاقات كنم. ابوودّاك گفت: مطمئن هستم به زودی به گناه كشتن همه ایشان خدا را دیدار خواهی كرد. آیا نمی دانی كه تو با تیر اسب را سرنگون كرده و در جنگ حضور داشتی و به آنها حمله نموده و یارانت را به جنگ تشویق كردی و در نتیجه یاران تو زیاد شدند و وقتی یاران حسین حمله كردند شما صحنه را ترك نكردید و... تا اینكه یاران او كشته شدند؛ همه ی شما در ریختن خون ایشان شریكید. ایوب گفت: ای اباودّاك ما را از رحمت خدا ناامید می كنی؟ اگر تو در روز قیامت حسابرس ما بودی


خدایت نبخشد اگر مرا ببخشی!. اباودّاك گفت: واقعیت اینست كه به تو گفتم. راوی گفت: تا هنگام ظهر همانند شدیدترین جنگی كه خدا آفریده باشد با آنها جنگ كردند و لشگر عمر بن سعد نمی توانست جز از یك طرف به ایشان بتازد زیرا خیمه ها در كنار هم و به گونه ای تو در تو بنا شده بودند.

راوی گفت: وقتی عمر بن سعد چنین دید، مردانی را فرستاد كه خیمه ها را از سمت راست و چپ از جای بركنند تا بر آنها مسلط شوند. یاران حسین در گروههای سه و چهار نفره از میان خیمه ها كمین می كردند و بر كسانی كه برای تحریب و غارت خیمه ها می آمد تاخته و آنها را از نزدیك هدف تیر قرار داده و می كشتند و اسبانشان را نیز پی می نمودند. در این هنگام عمر بن سعد به آنها دستور داد خیمه ها را بسوزانید و به هیچ خیمه ای داخل نشده و آنرا تخریب نكنید. آتش آورده و سوزاندن خیمه را شروع كردند. حسین گفت: بگذارید خیمه ها را بسوزانند، زیرا اگر ایشان خیمه ها را آتش بزنند نمی توانند از آن طرف بر شما بتازند. اینگونه شد و سپاه عمر بن سعد نمی توانست حز از یك سو با ایشان بجنگند.

راوی گفت: زن كلبی از خیمه بیرون آمده و به طرف شوهر خود رفت و بالای سر او نشست و خاك از چهره ی او برداشته و می گفت: بهشت بر تو مبارك باد. شمر بن ذی الجوشن به غلامی به نام رستم گفت: سر او را بزن، وی نیز با چوبی سر او را شكافت و زن كلبی در همانجا درگذشت. شمر بن ذی الجوشن حمله كرده و با نیزه به خیمه ی حسین زد و فریاد بر آورد: آتش بیاورید تا این خانه و افرادش را بسوزانم. زنان فریاد كنان از خیمه بیرون آمدند. حسین بر شمر فریاد زد: ای پسر ذی الجوشن، می خواهی كه خیمه و خانواده ی مرا بسوزانی؟ خدا تو را با آتش بسوزاند.